به گزارش پایگاه اینترنتی بسیج سرتیپ بسیجی محمدرضا نقدی رییس سازمان بسیج مستضعفین به همراه سردار نوری فرمانده سپاه ثارالله استان کرمان در دیداری صمیمی با خانواده ی شهید محسن برهانی، ضمن قرائت وصیت نامه شهدا گفت: فرزند شما مایه ی مباهات و افتخار است، خصوصا با این وصیت نامه ی الهی ای که از وی به جا مانده است.
وی افزود: با اعتقاد به توحیدی که من در این وصیت نامه دیدم، یقین در توحید را به وضوح حس کردم، بدانید که اگر این فرزندتان شهید نمی شد و به صورت معمولی از دنیا می رفت، باز هم با این اعتقاد راسخ شهید بود و جایگاه شهدا را داشت.
در ادامه ی این دیدار، سردار نقدی با درخواست از پدر و مادر این شهید برای حضور در طرح حلقه های صالحین گفت: شما با حضور در این حلقه ها می توانید جوانان بیشتری را همانند شهید عزیزتان تربیت کنید.
در این دیدار پدر شهید برهانی با قرائت فرازهایی از وصیت نامه ی فرزندش به بیان خاطراتی از وی پرداخته و گفت: همرزمان محسن می گفتند که اکثر شبها وی را در حال شستن لباس های گلی دیگران و واکس زدن کفشهایشان می دیدند و بعد او با خستگی فراوان، خواندن نماز شب را به خوابیدن ترجیح می داد. همرزمان محسن، او را مخلص ترین فرد معرفی می کردند.
وی ادامه داد: وصیت نامه شهدا را تقدیم خانواده ی حضرت امام کردم که بعد ها از فرزند امام که به منزل ما آمدند شنیدیم که گفتند: "حضرت امام (ره) فرمودند: همه ی وصیت نامه ها عزیزند اما این وصیت نامه چیز دیگری است."
پدر شهید برهانی افزود: فرزندم در درسهایش نفر اول بود و با اینکه در جبهه بود اما تمامی نمراتش عالی بود و نکته ی شاخص دیگر او صله ی ارحام بود، او روزی نبود که به خانواده و اقوام سرنزد و احوال همه را جویا نشود.
مادر شهید نیز که خود، خواهر سه شهید دیگر بود در این دیدار به بیان خاطراتی از فرزند و برادرانش پرداخت.
شایان ذکر است شهید محسن برهانی در عملیات کربلای ۴ در تاریخ 65/10/4 در سن ۱۷ سالکی به شهادت رسید و پس از ده سال، سوم آبان ماه ۷۵ پیکر مطهرش تفحص و پس از تشییع، در زادگاهش به خاک سپرده شد.
متن وصیت نامه شهید محسن برهانی به شرح ذیل می باشد:
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ی ما آدم های ضعیف پرادعا یک روزی چشم به جهان گشودیم، شاید در آن لحضه چقدر هراسان بودیم و بیمناک. گریه هم می کردیم. در جدایی محیط رحم، اشک می ریختیم و حتی جیغ می کشیدیم.
هراسان و وحشت زده بودیم. بعد، انس گرفتیم تا بهش دل بستیم. قلب هایمان با هم ارتباط پیدا کرد. محکم شد انگار با یک طناب ضخیم به هم بسته شدند. با همه ی ظاهرش دوست شدیم. رفیق مخلص.
بعضی جاها اون نامردی می کرد اما ما همچنان صادقانه پیوند رفاقت را محکم تر می کردیم. به جای این که پند بگیریم.
بارها بهترین عزیزانمان را از ما گرفت. همان هایی که قبل از ما باهاش دوست بودند، اما درس نگرفتیم. بارها قصد جان خودمان را کرد. اما کجاست پند گیرنده؟
در همین رفاقت ها ندایی طنین افکند. بدنمان را لرزاند. صدا از یک منبع نور می آمد. نور مطلق. چقدر زیبا بود. دلپذیر و دلنشین. خیلی بیشتر از دنیا جذب شدیم حرف های خوبی می زد. خوبی اش به این بود که هر چه می گفت، راست می گفت. حقیقت را می گفت.
می گفت: تو خیلی والاتر و برتر از این ها هستی. عظمت و مقامت به این چند سال نیست. اندازه اش نمیشه، جای نمیگیره، تو از اون بالاهایی. اونجاها که الان به مغزت خطور نمی کند. تو از آن کمال مطلق هستی. این دوستت بد دوستیه. اگر باهاش دوست شدی از تو می بُره. اما اگه پشت بهش کردی بهت رو می آره تازه این تموم می شه. هیچکدوم از مظاهر دل فریبش را بقایی نیست. اونا تمام می شه، پایان می پذیره. باید آن قدر سختی بکشی، رنج بکشی، ناراحت بشی تا چند لحظه ای لذت ببری و بعد هم زود پایان میگیره، تموم می شه. خیلی جاها هم بهش نمی رسی. خیطت می کنه و به ریشت می خنده. مسخره ات می کنه، اما تو باز با صداقت به دنبالش می ری. از همه مهم تر یک لحظه تمام می شوی، می گویند پایان عمرت شده و تو حیران و سرگردان که چقدر دنیا نامرده بعد از این همه رنج و لذت، هیچ نچشیده ای مثل یک شب تموم شد!
می گفت: این همه عظمت ها و خلقت ها مسخر توست برای توست از اون اتم با چرخشش، تا کهکشان با گردشش. از اون سلول کوچک اما پر از عجایب، تا اتحادشون و یک سیستم عجیب تر با تمام عظمت ها و عجایب و خلقت ها از آن توست. آیا خلقت اجازه می دهد با اون مقام رفیعت به عظمت هایی که می تونی برسی؟ به خالق تمام این ها که می تونی برسی؟ دلت را به این چند سال خوش می کنی؟
جایگاه تو آن قدر والاست که می تونی مثل خدا بشی. از همه بهتر و والاتر، می تونی بگی «کن فیکون».
برای خواندن وصیت نامه شهدا این مطلب را بخوانید
این قدر والایی که می تونی همه پرده ها را بگشایی؛ پرده های غیب، محیط بشی به همه چیز انگار که جدایی؛ چرا که با خدایی؛ وصل به الهی.
راست می گفت: بارها دل از دنیا می کندیم و طریق می پیمودیم، اما باز غافل می شدیم، چرا غفلت؟؟ با این همه نور؟!!؟
توی دستوراتی که داده بود تا آدم بشیم؛ یک کلمه خیلی جلب نظر می کرد؛ جهاد و بعد هم شهادت.
عزم جهاد تمام بند های تنمان را می گسست؛ زنجیرها را پاره می کرد، آلودگی هامون رو پاک می کرد جهاد ما را با سرعت؛ سیر می داد. می فرستاد اون بالا و بعد در یک لحظه شکفته می شد و انفجاری خونین صورت می گرفت و ما را در یک آن؛ می گسلاند و به اعلی پیوند می زد. آن وقت دیگه محو بودیم در کمالات خدا. چرا که شهادت «لقاء الله» است.
پیرمرشد ما، راه را بر ما روشن ساخت، تکلیف را معیّن کرد. تنها وظیفه ما جهاد است به حکم امام. خیلی ها عزم کردند، رفتند و جنگیدند. یکی شون هم من، مثل هزاران فرزند دیگری که قدم برداشتند.
پدر و مادر عزیز و مهربانم! می دانم که مرا دوست دارید و می دانم فراق برایتان دشوار است. حتی احتمال بیماری را در این فراق می دهم اما همه ما برای چیز دیگری آمده ایم و تکلیف من جهاد بود و در این راه شهادت هم نیز.
این عنایت و رحم خاص خداوند بود که با کمال و اعجاب، شامل حال من شد تا در این راه گام بردارم و خدا را شکر می گویم که خودش ما را به این راه کشاند و حمد و سپاس که شهادت را هم نصیبم کرد «الحمد الله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله» و شما هم شاد باشید از این رحمت، شکر گویید که توانستید فرزندی پرورش دهید تا در راه احیای دین جان بازد، جانی ناقابل.
پدر و مادر و برادران و خواهر عزیزم! می دانید که چقدر رحمت شامل حالتان شده است، می دانید چه رستگاری در انتظار شماست. امیدوارم ان شاءالله که «الله» عنایت و رحمتش را همان گونه که بوده، باز هم باشد و مرا قبول کند. در روز سختی و هراس و وحشت واقعی که جداً انسان ذوب می شود، به رحمت یکتای رحیم به اون وعده های که خودش داده، همه مون رستگار شویم در جوار رحمتش.
افتخار بر شماست در دنیا و آخرت. آهای اون هایی که از این عوالم بی خبرید! آیا گمان می کنید دست از فرزند شستن آسان است؟ هیچ چیز، هیچ چیز جز «خدا» نمی تواند این ها را ظاهرا از هم جدا کند. افتخار بر تمام خانواده های محترم شهدا.
عزیزانم! خیلی حرف زدم. اما این وصیت نامه است. سخن آخر وصیت که انشاءالله محترم است.
عزیزان! من ظاهرا از شما جدا شده اما واقعا به خدا قسم انشاءالله به شما نزدیک تر شده ام، مهم تر آیا نشنیده اید که روز قیامت همه از هم گریزانند؟
اما ما به خواست خدا با شادی در کنار یکدیگر هستیم. دیگر از این نزدیک تر؟! خدایا مرا قبول کن هر چند ناشایسته ام. آمین.
اما بدانید برای این چیزها به جبهه نیامده ام. هر چند فرمان امام و حکم ایشان ما را به جبهه، به معبد حق رهنمون شد.
سال های عمر من فدای عمر امام عزیزم، فدای لحظه های عمر رهبرم. وظیفه همه ما جهاد است. همه بدانند و بیایند به جبهه ها، هر چند فکر می کنم آن وقت به یاری الله جنگ به نفع اسلام تمام شده باشد. اما هر وقت جنگی بود؛ فرمان امام روشن گر راه است. من برای دفاع از آیین مقدس اسلام و جنگ با کفار در جهت کسب رضایت الله فرمان مقلد روح الله، آگاهانه و با بینش روشن، عزم جهاد کردم و آرزویم کشته شدن در لقاء الله است.
وه که چه زیبا پروازی است در بی نهایت وجود مطلق و رستگاری واقعی و حقیقی است.
والدین محترم و عزیزان و برادران و خواهرم! از شما نور چشمان خواهش می کنم همیشه به یاد خدا باشید. یک آن غفلت نکنید. همیشه ذکری بر لب داشته باشید. این وصیت من بر شما، قبول کنید. مخصوصا نمازهایتان را با حضور قلب بخوانید ، قرآن را با معنی و مفهوم زیاد بخوانید.
همه این ها ذکر است چه بهتر که برای اموات و حتی شهدا باشد، چرا که دستشان کوتاه است. اگر چه خود نتوانستم این گونه باشم. اما شما عامل باشید. دل از دنیا بر کنید و عمرتان را یکسر برای خدا بدهید. همه مردم و امت مسلمان این گونه باشند. چرا که رستگاری در این امر است. به نظر من تمام شهدا مخصوصا اون هایی که پدر و مادر نداشتند، غریب های مفقودالاثرند.
به فقیران و بینوایان مخلصانه کمک کنید. هر چه بیشتر بهتر. هر انسان علاقه اش به دنیا کمتر باشد ، رفتنش ساده تر است.
از برادران و خواهران خواهش می کنم به عنوان وصیت یک شهید که برادرتان است؛ خیلی درس بخوانید. امید های این مملکت شمایید. شماها که مسئولیت، دیانت، شریعت و همدردی امت حالی تان است، برای خدا خیلی درس بخوانید و با درسهایتان به خداوند هر چه بیشتر نزدیک شوید که این ها خودش عبادت و اسباب تقرب به حق تعالی است.
از همه تان و تمام اقوام و آشنایان طلب بخشش دارم. هر کدام هم هر وقت توانستید برایم نماز قضا (حتی شکسته) بخوانید و روزه بگیرید و در مزارم بالای سرم قرآن و ادعیه تلاوت و طلب مغفرت کنید.